Wednesday, September 1, 2010

چشمانت سبز بودند ...




آل طاها ، کلمه / 
تعارف چرا!؟ سیاست ایرانی ، دین را به کام خیلی ها تلخ کرده است. بدتر از آن این سیاست افسار بریده، صدر و ذیل زندگیمان را آن چنان گرفته است که خودمان را هم فراموش کرده ایم . شما را کاری ندارم . خودم را می گویم . یعنی باید سالروز ناپدید شدن امام موسی صدر باشد تا همین چند کلمه را هم به یادش بگویم ؟! شرمم باد .
از دولت فخیمه توقعی نمی رود که لبخندهایش را با قذافی دیده ایم و دعوت هایش را شنیده ایم . اصلاً بر این دولت حرجی نیست که مدیون اوست به تبریک مضاعف و مفتون اوست به تشابه بسیار.
باز هم انتظاری نیست که مراسمی برایش بگیرد و به یادش بیاورد که این روزها برگزاری مراسماتی از این دست ، از فرط امنیت !! ناممکن شده است . دولت کریمه ، همان به ، که برای ایرانیان خارج نشین مراسم بگذارد و سبوهایش را همان جا بشکند و پیمانه هایش را همان جا بریزد و میلیاردهایش را همان جا خرج کند !
از آن گذشته، مگر همین تاریخ نگار دولت (سید حمید روحانی) نبود که چهل سال پیش در نجف و در منزل حسن روحانی امام موسی صدر را عامل صهیونیست و مزدور آنان خوانده بود؟ و مگر همین عریضه نویس دولت نیست که امروز یاران امام را به همین الفاظ و همین کلام جیره خوار صهیونیست می خواند.
اصلاً اینان را با امام موسی صدر چکار؟ که حکایت اینان با امام، حکایت سرهنگ و فرهنگ است. این معمم های عبوس و این منادیان خشونت و این اسلام سرهنگی کجا و آن روحانی خوش سیما و آن منادی وحدت و آن اسلامی فرهنگی کجا ؟
گله ای اگر هست از کسانی است که دل در گروه امام دارند و به راه امام زنده اند و به اندیشه ای امام آزاداند. میان این همه دل تنگی و اسیر، مبادا اسیر غریبمان را را فراموش کنیم که آزادی ما در بند اندیشه ی اوست.
***
چهل و چهار سال پیش، بیروت، مراسم هفتمین روز شهادت کامل مروه روزنامه نگار لبنانی . « مطبوعات محرابی است برای پرستش خدا و خدمت به انسان ها». سخنرانی این گونه آغاز می شود . سخنران ادامه می دهد :
“… برادران، مطبوعات از مهم ترین میدان های جهادی و از برجسته ترین عوامل تکوین انسان مدنی است. این جایگاه والا وظایفی در قبال جامعه بر عهده اصحاب مطبوعاتی می گذارد، همان طور که وظایفی در قبال اینان بر عهده جامعه می نهد. وظیفه اینان در قبال جامعه جهت دهی، روشنگری و خیرخواهی مخلصانه و بی شائبه است. حق آنان بر جامعه نیز همان برخورداری از آزادی و پشتیبانی و تامین امکاناتی است که او را از فساد و انحراف مصون بدارد.
برادران، آزادی برترین ساز و کار فعال کردن همه توانایی ها و ظرفیت های انسانی است. هیچ کس نمی تواند در جامعه محروم از آزادی خدمت کند، توانایی هایش را پویا و موهبت های الهی را بالنده سازد. آزادی یعنی به رسمیت شناختن کرامت انسان و خوش گمانی نسبت به انسان حال آنکه نبود آزادی یعنی بدگمانی نسبت به انسان و کاستن از کرامت او. کسی می تواند آزادی را محدود کند که به فطرت انسانی کافر باشد.فطرتی که قرآن می فرماید: «فطرت الله التی فطرالناس علیها»
آزادی حق روزنامه نگار است، که جامعه اش باید به او پیشکش کند. آزادی خدمتی است به روزنامه نگار تا کار خود را به انجام رساند و خدمتی است به جامعه تا همه چیز را بداند. صیانت از آزادی ممکن نیست مگر با آزادی….”
سی و چهار سال پیش، چهل روز از درگذشت دکتر شریعتی گذشته است و کمترین مراسمی برای دکتر برگزار نشده است . از طرفی ساواک و از طرفی دیگر روحانیان مخالف با دکتر ، زیر تیر تهمت های مضاعف ، کسی پیش قدم می شود و « پشت دکتر چون کوه می ایستد ». بیروت میزبان چهلم دکتر است و به اعتبار سخنران و صاحب عزا ، اینجا مراسم باشکوهی برقرار است و سخنران با شکوهتر از همه می گوید :
” اگر خیر شیعه‌ را می‌خواستند چرا دکتر شریعتی‌ را کشتند؟ اگر خیر شیعیان‌ و خدمت‌ علمای‌ دین‌ را می‌خواستند چرا طالقانی‌ را زندانی‌ کردند؟ چرا علما و متفکران‌ بزرگ‌ مسلمان‌ را در ایران‌ و به‌ دست‌ ساواک‌ زندانی‌ می‌کنند؟ اطلاعات‌ ایران‌ است‌ که‌ صفوف‌ شیعه‌ را پاره‌پاره‌ می‌کند و مردم‌ را به‌ زندان‌ می‌اندازد و وجود ما را به‌ خطر انداخته‌ است‌. آنها می‌خواهند برای‌ ما خطی‌ انتخاب‌ کنند که‌ ما آن‌ را نمی‌پذیریم‌
ما به‌ هیچ‌ وجه‌ اجازه‌ نخواهیم‌ داد که‌ مردان‌ کوچکی‌ که‌ جز پول‌ فضیلتی‌ و چیزی‌ در اختیار ندارند وارد خانه‌های‌ ما شوند و صفوف‌ مذهبیِ ما را پراکنده‌ کنند و در هر گوشه‌ای‌ رهبری‌ ومحوری‌ بسازند. ما به‌ هیچ‌ وجه‌ این‌ روش‌ را نمی‌پذیریم‌ و با آن‌ مبارزه‌ خواهیم‌ کرد. آنها کسانی‌ هستند که‌ سعی‌ می‌کردند علی‌ و حسین‌ را بکشند و آنها را از حقوق‌ خود محروم‌ کنند. آنها نمی‌خواهند ما در این‌ راه‌ گام‌ زنیم‌ و به‌ این‌ دلیل‌ سعی‌ کردند مردم‌ را گمراه‌ کنند. اگر ما هیچ‌ امتیازی‌ جز ادراک‌ و تشخیص‌ اوضاع‌ روزانة‌ خود، که‌ به‌ نام‌ اجتهاد در تاریخ‌ معروف‌ است‌، نداشتیم‌، کافی‌ بود تا توطئه‌ و سِحر آنها در ما اثر نکند. بنابراین‌، مزدوران‌ خارجی‌، حتی‌ اگر عمامه‌ بر سر داشته‌ باشند، و حتی‌ اگر امام‌ نامیده‌ شوند، باید به‌ جهنم‌ بروند؛ به‌ جهنم‌ فساد و به‌ جهنم‌ پول‌ و به‌ جهنم‌ دشمنان‌ علی‌ و حسین‌. اگر آنان‌ به‌ شیعه‌ علاقه‌مند بودند، روحانیان‌ بزرگ‌ و شخصیتهای‌ مبارز را در زندان‌ نمی‌کشتند، صدها هزار زندانی‌ در زندان‌ نداشتند. ما به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌توانیم‌ این‌ روش‌ را بپذیریم‌.ما دراینجا به‌ دکتر شریعتی‌ احترام‌ می‌گذاریم‌ زیرا دکتر شریعتی‌ یک‌ مبارزِ نمونه‌ و نمایندة‌ یک‌ مبارزة‌ اصیل‌ و عظیم‌ است‌ و به‌ همین‌ علت‌ نیز تسلی‌ می‌یابیم‌ زیرا فکر دکتر شریعتی‌ در بین‌ ما درخشان‌ است‌ و فکر دکتر شریعتی‌ افکارِ مبارزِ جهان‌ را در هر جا که‌ باشند به‌ دور یکدیگر جمع‌ کرده‌ است‌…”
سی و چند سال پیش. لبنان . کلیسای مارمارون در بوشریه را به آتش کشیدهاند و سرقت کرده اند و بر تخته سیاه مدرسه کلیسا، نوشته اند : ” لا اله الا الله” . این حادثه منطقه را متشنج کرده و فضای بسیار مسمومی علیه شیعیان و مسلمانان ایجاد شده است . همان روز ، در گوشه ای دیگر از بوشریه قرار است مسجدی ساخته شود . مسلمانان فراوانی برای کمک به مسجد جمع شده اند . غوغا ی جمعیت با دیدن سخنران آرام می شود و سخنران این گونه آغاز می کند :
“کلیسای مامارون را به آتش کشیده اند . امروز می‌خواهیم پول جمع کنیم، اما هر چه جمع شود برای ساختن این مسجد و کلیسای مارمارون نصف می‌کنیم!”
این سخنرانی ها ، بیشتر از آن است که در این مجال بیایند و این سخنران مشهورتر از آن است که اینجا معرفی شود . نام این سخنرانی ها را هم هر چه می خواهید انتخاب کنید رواداری ؟ تحمل ؟ وحدت ؟ حقوق بشر ؟ آزادی مطبوعات ؟ پلورالیسم ؟ بهترنیست که به اعتبار نام سخنران ، به اعتبار امام موسی صدر ، نامش را اسلام رحمانی بگذاریم. غیر از این است ؟
***
نهم شهریور هشتاد و نه. میان مرور خاطرات و نوشته و سخنرانهایش ، پسرم را صدا می زنم. عکس هایش را یکی یکی نشان می دهم . نمی شناسدش. حق دارد . شروع می کنم به گفتن از او. از زندگی اش از خاطراتی که از او خوانده ام . به ماجرای سیگار کشیدن پسرش و نحوه ی برخورد امام با او که می رسم ، بچه ام کیف می کند. می پرسد اگر روزی شما هم من را در حال سیگار کشیدن ببینید ، همین برخورد را می کنید ؟ یعنی شما هم برایم یک بسته سیگار می خرید ؟ سرم را به نشانه ی مثبت تکان می دهم . آرامش را در صورتش می بینم. ادامه می دهم و باز هم برایش از رفتار امام می گویم. ماجرای آنتیبای بستنی فروش را.  بستنی فروشی مسیحی که کنار بستنی فروشی مسلمان دکان داشت و بستنی فروش مسلمان به مردم می گفت از این نخرید مسیحی است و نجس. آنتیبا نزد امام صدر می رود و می گوید این همسایه مسلمان با تبلیغ علیه من کار مرا کساد کرده و مردم دیگر از من بستنی نمی خرند و امام روزی بعد از نماز جمعه به همراه چند نفر دیگر به دکان بستنی فروشی مسیحی می رود و بستنی می خورد. اینجا که می رسم ، با شوق عجیبی می پرسد : واقعیت داره بابا؟ مشتاقانه جواب می دهم بلی پسرم. افسانه نیست ، خیلی هم دور نیست.  کنجکاوی می کند: الان کجاست ؟ امام را می گویم. برق نگاهش آشناست. تحمل نمی کنم . سرم را پایین می اندازم . ماجرای ربودن امام را تعریف می کنم.
« بالاخره زنده است یا نه ؟» پسرم می پرسد .
« زنده است بابا ، حتماً زنده است». جواب می دهم . مطمئن و محکم . طوری که باورش بشود . طوری که باورم بشود .
باز هم می پرسد: پس چرا کسی سراغش را نمی گیرد ؟ چرا کاری برایش نمی کنید ؟… وای اگر برگردد ! راستی با ماست یا با اونا ؟ ممکنه اینجا هم بگیرنش ؟
کم می آورم . خودم را می زنم به اون راه . عکسش را بهانه می کنم : ببین بابا ، چه خوش تیپ و خوش قیافه اس .چشم هاشو نگاه کن بابا . دخترش جایی برایش نوشته نوشته: چشم هایت سبز بودند. آیا هنوز همان قدر سبزند؟



No comments:

Post a Comment