Sunday, December 19, 2010

حسین شهید راه اصلاح است، در برابر همه ستمگران تاریخ - امام موسی صدر


سخنرانی امام موسی صدر در جمع اعضای ارشد جنبش امل به مناسبت عاشورا


گمراهی، زمانه اباعبدالله الحسین(ع) را فراگرفته بود. وقتی که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتی مغتنم می‌شمریم و گردهم می‌آییم و آن حادثه را در گوش، قلب، و وجود خود تکرار می‌کنیم با آن قهرمانی‌های جاویدان پیوند می‌یابیم. قهرمانی‌هایی که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند. این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسلهاست، تنها برای روزگار امام حسین(ع) نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفی و تراژدی بشری درمی‌گذرد و الگویی شایسته پیروی برای تمام نسل‌ها می‌گردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسلها می‌آموزاند و راههای نجات و رهایی را فراروی آنها، می‌گشاید. امت ما و دیگر امت‌ها، همواره به این آموزه‌ها و عبرت‌ها، نیازمند بوده‌اند. عاشورا در زمان خاصی واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصی پیوند دارد. هنگامی که این پیشینه را بررسی می‌کنیم شدت و عظمت این حادثه غم‌انگیز و ابعاد این نبرد را در می‌یابیم. نقشه‌ای برای زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن، درحال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه برملا گشت، هنگامی که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. هدف یزید از شعر «ابن ذی بعره» که به آن استشهاد کرد، آشکار می‌شود. او درحالی که با خیزران خود، بر لب و دندان پسر رسول خدا می‌زد، گفت: لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحیٌ نزل چه کسی این حرف را می‌زند؟ یزید. او خود را امیرمؤمنان می‌نامد و بر منبر رسول خدا می‌نشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت می‌کند. از درون، اسلام را به مبارزه می‌خواند و آنچه را با فداکاری‌ها، مجاهدت‌ها و مصیبت‌ها به دست آمده است، ابزاری برای فرمانروایی می‌داند، نه پیامی برای آزادی انسان‌ها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را برای پسرش یزید فراهم کرد، یزیدی که پیش از خلافت و در روزگار جوانی‌اش، درباره‌اش گفته می‌شد: او مردی مغرور، بی‌بند و بار و فاسق است. هنگامی که معاویه یزیدی را که تاریخ او را قاتل افراد بی‌گناه و هتک کننده نوامیس می خواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشی از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت می‌نشاند و او را بر مردم مسلط می‌گرداند و بیعت با او را بر مردم لازم می‌شمارد، روشن می‌شود که کار بی‌اندازه خطرناک شده است و یزیدی که از اسلام می‌گوید و اسلام را نه وحی و رسالت، بلکه بازیچه‌ای برای حکومت کردن در دست بنی هاشم می داند، خلیفه مسلمانان می‌شود. و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمع کارند، نه قدرتی در دست دارند و نه فضل و کرمی، آزادگان آواره‌اند و مردم در این فضا خاموش. یزید نیز هر چه بخواهد انجام می‌دهد؛ حرمت مردم را هتک می‌کند و ارزش ها را زیر پا می‌نهد. در این شرایط و در برابر سکوت امت بر ستم ها مردم هر روز شاهد ظلمی وقتلی هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز می‌بینند. در برابر این واقعیت و این وجدان‌های ترسان یا به خواب رفته، فداکاری بزرگی لازم است تا وجدان‌های خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در شرایط مناسبی رخ داد و همه اسباب و لوازم برای این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سال های گذشته نیز به این واقعه قدرت می‌دهند. یزید امیرمؤمنان و خلیفه مسلمین می‌شود و از امام حسین بیعت می‌خواهد. امام حسین دربرابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد، درحالی که یزید همانی است که می‌گوید: لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحیٌ نزل پس مسئولیت حسین چه می‌شود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجه الوداع نفرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا و انهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض». پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه و بالاتر از آن آنان را پاسداران اسلام معرفی کرد. هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگی را بر دوش آنان نهاد که نمی‌توانستند از آن شانه خالی کنند. امام حسین(ع) در یکی از سخنان خویش می‌فرمایند: «لم تُشَذُّ عن رسول الله(ص) لحمته» برای شخصی مثل امام حسین(ع)، فرزند رسول خدا(ص)، یاور بزرگوار و ریحانه دنیای او، امکان ندارد که به امانت رسول خدا خیانت ورزد و دربرابر ستم، کژروی و ادعاهای یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود. امام حسین(ع) چاره‌ای ندارد؛ نه می‌تواند سکوت کند و نه همراهی. یزید می‌خواهد طرحش را عملی کند، می‌خواهد احکام اسلام را یکی پس از دیگری از میان بردارد. چنان که می‌دانیم یزید با شهر پیامبر(ص) آن گونه رفتار کرد که در پی اعمال وحشیانه‌اش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابی بر عبدالله بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردی است که می‌خواهد ریشه اسلام را برکند احکام آن را بمیراند و انتقام عقده‌های خود را از پیامبر(ص) و مقام رسالتِ او بازگیرد، حسین(ع) چگونه می‌تواند با او برخورد کند؟ هنگامی که سر امام حسین(ع) و برادرانش نمایان گشت یزید شعری برای آنها می‌سراید: لما بدت تلک الرؤوس وأشرقت تلک الشموس علی ربی جیرون نعق الغراب فقلت تصح أولا تصح إنّی أخذت من النّبّی دیونی در برابر این منطق بر ماست که نسبت به پیامدهای این واقعه، هوشیار باشیم. حسین(ع) شورید ولی برای علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خونریزی نبود، تنها برای پاسداری از اسلام بود. این مردی که می‌خواهد، دِیْن خود را از پیامبر(ص) بستاند، شعری از «ابن زبعری» می‌خواند: لست من هند اذا لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل این مرد بقای اسلام را بر نمی‌تابد، به درون اسلام نفوذ کرده و بر کرسی خلافت تکیه زده است و بر آن است اسلام را از بین ببرد، و مردم خاموش، آرام، همگام، ترسان و طمع کارند؟ پس حسین(ع) چه کند؟ طبیعتاً مسؤولیتش این است که بپا خیزد، که او پاره تن رسول خدا(ص) است، فرزند دختر(ع) اوست و نمی‌تواند از مسئولیت خود شانه خالی کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا می‌تواند چنین کند؟ حسین(ع) یک نفر است و اندک افرادی با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعی می‌تواند بر یزید غلبه کند؟ خیر!پس چه کند؟ حسین(ع) کوشید تا تمامی نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستی، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را دراختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروی زیادی فراهم کرد تا بنی‌امیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاه‌های تبلیغاتی و سخنوران آنان و هر آنچه را دراختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد. براساس محاسبات مادی، برابری وجود ندارد. حسین(ع) با هفتاد نفر، دشمنانش سی هزار نفر و پشت آن ده ها هزار سپاهی و نظامی دیگر. دستگاههای تبلیغاتی که مردم را در جهان اسلام فریب می دادند، حسین(ع) را خارجی شمردند. شریح قاضی در حکم خود می‌نویسد: «او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد.» شهرها برای کشته شدن حسین(ع) جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزی خلیفه بود و از خطری که صفوف یکپارچه مسلمانان را می‌شکافت و اختلافاتی که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضای فریبنده که دستگاه های تبلیغاتی یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود. از همین رو حسین(ع) شرایط موجود را ارزیابی کرد و دریافت که با محاسبات مادی، با این توانمندی ها نمی تواند خود و هدفش را به پیروزی برساند. در اینجا بود که از زبان رسول خدا(ص) فرمود: ان الله شاء ان یراک قتیلاً» و همچنین از زبان حضرت(ص) افزود: «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا». بنابراین، حسین(ع) از چیزی کم نمی‌گذارد؛ هستی، روح، زبان، فکر و قلبش را برمی‌گیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را می‌افزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، می‌نویسد: «الا و من خرج منکم معی یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر» ای خویشاوندان من! ای اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزی خواهید رسید، به بزرگی دست خواهید یافت و زندگی‌ای همراه با سر بلندی و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگی شما خواری در خواری و ننگ در ننگ خواهد شد. یزیدی که حرمت رسول خدا(ص) را هتک می‌کند، فرزند رسول خدا را به شهادت می رساند، به محمد بن حنفیه و دیگرِ هاشمیان و فرزندان و نوه‌های ابوطالب رحم نخواهد کرد. و چهره «حجاج بن یوسف ثقفی» را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجی که بازماندگان خاندان علی و بنی‌هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان می‌افکند و زنده دفن می‌کند. آیا حسین(ع) همه اینها را از خانواده‌اش پنهان می‌دارد تا آنان را به خروج با خویش تشویق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون اینکه آنان را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید پیروز خواهید شد. می فرماید: پیروزی با ماست، امّا همراه با مرگ و شهادت، و این مسأله را به خانواده‌اش تأکید کرد. پس هر که خواست با حسین(ع) خارج شد و هر آن که خواست بازماند. امام حسین با این کار خود نشان داد که می‌خواهد بیشترین نیروی انسانی را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روی سرمستی، طغیانگری، ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمی‌خواهم. استبداد نمی خواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و در این راه زندگی خود را تنها ضمانت قرار داده‌ام. ان ‌الله شاء ان یراک قتیلاً. کلامی بود که از زبان حضرت رسول(ص) نقل کرد. هنگامی که در مدینه بیعت به حسین(ع) پیشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمی‌خواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد؛ که او اصلاح می‌خواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسأله را شرح داد و حقیقت را برایشان روشن ساخت. او می‌دانست که موج گمراهی و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هر چیزی متهم خواهد شد. بنابراین می ‌خواست با روشنگری خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهای روشن کننده‌ای را بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقی شود که در تمام مراحل تاریخ بتوان به آن اقتدا کرد. به انتظار روز ترویه – روز هشتم ذی الحجه – هنگامی که پیمان کامل می‌شود و حاجیان از راههای مختلف به مکه می‌رسند، نشست. هزاران بلکه دهها و صدها هزار حاجی در مکه جمع شدند. هنگامی که دیدند حسین با اندک یارانش و تعداد زیادی از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج می‌شود، شگفت زده شدند. آنان کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک می‌کنند. روز ترویه پیش از اینکه مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده بجای می‌آورند، کعبه را ترک می‌کنند و از مکه خارج می شوند . شگفت زده شدند و پرسیدند: ای فرزند رسول خدا دلیل این کار چیست؟ گفت: من بیعت نمی‌کنم ولی یزید جماعتی را فرستاد که در زیر لباسهای احرام شمشیر دارند، و برآنند تا خون مرا بریزند و من نمی‌خواهم مقدسات الهی و حرم خداوند هتک حرمت شود. می‌خواهم خارج شوم. بیرون رفت و کلام مشهور خود؛ «خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه» را فرمود. من از مرگ نمی‌ترسم مرگ گردنبند و زینت است و همیشه آدمی را دربردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را در می‌یابد. پس هیچ گریز و فراری از آن نیست. مرگ با عزت زینت انسان است چنانکه حیات با خواری و پستی، شایسته انسان نیست. «چقدر من شیفته و مشتاق دیدار گذشتگانم هستم ،چون اشتیاق یعقوب به یوسف». سپس شرح می‌دهد: «و اختیر لی مصرع أنا ملاقیه، کأنی بأوصالی تقطعها عسلان الفلوات، بین النواویس و کربلاء، فیملأن منی أکراشاً جوفاً، و أجربه سغباً، لا محیص عن یوم خط بالقلم. رضا الله رضانا أهل البیت، نصبر علی بلائه و نوفی أجره أجر الصابرین. ألا و من کان منکم باذلاً مهجته متشوقاً الی لقاء الله فلیرحل معنا فانی راحل غداً ان شاء الله» و با این خطبه ابعاد سفر خود را روشن ‌می‌ سازد و اهدافش را بیان می‌کند. او از مرگ نمی‌هراسد و مشتاق دیدار پدرانش است. او نباید از مسئولیتهایش شانه خالی کند.او سالک و رهرو این راه است و می‌داند که درندگان صحرا و گرگانش او را خواهند درید. چرا؟ معده‌های خالی و غلافهای گرسنه از من پر خواهد شد. غرض از کشتن من جز پر کردن شکمها و جیبها نیست. بدون بازدارنده و مانعی از دین و انسانیت ، برای شکمها و جیبهایشان می‌کشند و می‌درند. و حسین بر آن بود این مسأله را در سفرش ثابت کند. مرحله به مرحله حرکت کرد و در هر منزلی شعار خود را اعلام داشت و از حقیقت پرده برداشت و ابعاد حرکت خود را بیان کرد، تا هرچه بیشتر افکار عمومی را بسیج کند، و حقیقت را به آنان بفهماند. قصد دارد آنان را برانگیزاند و پی‌آمدهای امر را برایشان روشن سازد، می خواهد به سکوت پیشگان و مدارا کنندگان بگوید شما تا کی نشسته اید و سکوت می‌کنید؟ این چهره یزید است. ننگرید که او به اسم امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین بر مسلمانان فرمانروایی می‌کند. به شعر و نرمشش نگاه نکنید، بلکه به واقعه‌ای که حسین قهرمان آن است بنگرید. سرانجام حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه، لیرغب المؤمن الی لقاء الله محقاً» کوشید تا حقیقت را برای اصحابش بیان کند. این کلام از هدف، راه و درد حسین پرده برمی گیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشی باطل در همه جا دردمند است. این چنین قیام کرد و این چنین به قتل و شهادت رسید و این گونه بر همگان روشن شد که آنان مردان و کودکان را می‌کشند، بدنها را له می‌کنند، زنان را به اسیری می‌گیرند، خیمه‌ها را آتش می‌زنند و حتی شهدا و قربانیان را نیز از آب محروم می‌کنند و سپس مرده‌های خود را دفن می‌کنند و بدنهای طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطری، رها می‌کنند. حسین تا این اندازه، حقیقت بنی‌امیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعی یزید برداشت و تأکید کرد که این مرد به رسالت اسلامی و ارزشهای انسانی و هیچ چیزی پایبند نیست و من برای همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم. اگر حسین نبود، یزید شناخته نمی‌شد، چراکه با بسیاری از راهها و روشها چهره خود را می‌پوشاند و می‌توانست در پس این نقابها اسلام را با حکمی پس از حکم و امری پس از امر و موضعی پس از موضع نابود کند. ولی حسین همه اینها را روشن ساخت و یزید و بنی‌امیه را رسوای امت کرد. و سپس به آنان گفت: ای مسلمانان، شما داوری کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه می‌یابید؟ آیا قبول می‌کنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟ یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبود، بلکه یک تن سلاحش بود. یک طفل در پیش او فقط یک طفل نبود، وسیله‌ای برای سوزاندن نقابها و روشن کردن حقایق بود. لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شبِ حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه. دریافتند که جنگ حسین جنگ شریف و مقدسی است، که در گرو شخص نیست. تا اینکه در صبح عاشورا حسین همراهانش را به همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگها، و پیش از او رسول خدا، معلم، پیامبر و سرور آنان، وصیت کرد: «لا تبدأوهم قبل ان یبدأوکم.» حتی روز عاشورا، هنگامی که حسین محاصره شد و روشن گشت گریزی از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرین و تماشا کنندگان و از پس آنان تمام امت اسلامی دریافتند که جنگ حسین، جنگی شریف است و جنگ یزید، جنگی ظالمانه. باقی نمی‌گذارد، رها نمی‌کند، کوچک و بزرگ را می‌کشد، آب را می بندد، زنان را به اسیری می‌گیرد، خیمه‌ها را به آتش می‌کشد و پس از آن دستور می دهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شنهای روان صحرا، جسم حسین و اهل بیتش را بپوشاند و اثری از آنان بجای نگذارد. این حادثه به آن شکلی که حسین آن را در پیش گرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داوری کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستی است و کسی که دربرابر حق سکوت می‌ورزد و چیزی نمی‌گوید، شیطانی لال است. امت همه اینها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابی بعداز انقلاب، حرکتی بعد از حرکت و اعتراضی بعد از اعتراض. ونهضت در لشکرگاه با زن و مرد آغازشد، در هر شهری که قافله اسیران از آن می‌گذشت، آنگاه که مردم درباره آنان و از واقعیت امر می‌پرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن می‌ساخت، فریاد سر می‌دادند و خود را سرزنش می کردند و برای جنگ با دشمنان قیام می‌کردند. حرکتها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس از آن مختار بن ابی‌عبیدالله ثقفی و سپس گروهی از اینجا و گروهی از آنجا. تا اینکه عباسیان آمدند و بنی‌امیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته شدن حسین تا انقراض بنی‌امیه، شعار بلند تمام انقلابیها و همه معترضین و مخالفین «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام، آرزو، انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینی بود. یزید می‌خواست اسلام را ریشه کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست. چراکه دید عزای حسینی در خانه خودش بر پا داشته شده، اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند .پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بمیراند، او در این مسأله عجله کرد.» یزید مسئولیت را بر دوش پسر مرجانه یعنی ابن زیاد گذاشت و با این کار نتوانست از اهداف امام حسین آگاه شود و تاوان این کارش را پرداخت. و پس از آن و در طول تاریخ، این انقلاب از صحرا و از میان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال یافت تا اینکه امروز در پیش روی ما است و ما از آن استفاده می‌کنیم و بهره می بریم و هر روز از آن یک امر جدید و تصحیح جدید، موضع جدید، حرکت جدید، انقلاب جدید و عمل صالح و از خود گذشتگی کامل و مفید در راه دفع تاریکی و ظلم و راندن باطل در می‌یابیم. او فرمود: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه»همین دو عامل کافیست تا «لیرغب المومن الی لقاء الله محقاً» امروز و هر زمانی که دربرابر این تصویر جاویدان می‌ایستیم، در برابر این چراغ روشن از خون حسین، در برابر آن مناره‌ای که بر جمجمه‌های یاران حسین بنا گشته است، در برابر این واقعه‌ای که خون پاک او و پسران و کودکانش منشأ ظهور آن گردیده، در برابر این منظره‌ای که در آن جانفشانی پیرمردی، چون حبیب بن مظاهر که پا به هشتاد سالگی نهاده و نوجوانی همانند قاسم بن الحسن را که به سن بلوغ نرسیده است، می‌یابیم. فداکاری سفید پوست در کنار فداکاری سیاه پوست. فداکاری دوست در کنار فداکاری دشمنِ توبه کرده ای چون «زهیر بن القین» و «حر بن یزید ریاحی». ایثار و جانفشانی برازنده مردان و زنان است، فداکاری برای هر فردی می‌تواند باشد. ولی این مجموعه، و این برگزیدگان که با حسین بودند، همه وجودشان را در راه ریشه‌کنی ظلم نثار کردند و هر آن کس که تمام وجودش را در کفه ترازو بگذارد، پیروز است. به یاد می آورم که روزی همراه با جمعی از برادران فلسطینی مان در مصر بودیم، بر سر سفره نشسته بودیم که یکی از جوانان در بین غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هیچ صدای ناله یا خداحافظی بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان! از آنان پرسیدم کجا می‌رود؟ گفتند: به جبهه. تعجب کردم؛ « هیچ بدرقه‌ای نمی‌کنید؟ گفتند: نه، نسل‌های خود را بهای آزادی قدس قرار داده ایم» و آن کسی که نسلش را و خودش را در راه آزاد امتش وقف کرده باشد، پیروز می‌گردد. این همان معیاری است که حسین به ما می‌آموزد. حسین می‌گوید: یزید هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظیم باشد و هر اندازه که عوام‌فریبی‌اش گسترده و دامنه‌دار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمی و گسترده باشد، فداکاری را در میدان بیاور، تا همچون دسته‌های ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند. یکی از محدثین در «کتاب السیر» می‌گوید به خدا قسم هرگز کشته‌ای را ندیدم که فرزندش و خانواده‌اش همگی کشته شده باشند، تشنگی او را بیازارد، ولی صورتش همچون قرص کامل ماه؛ بر او هجوم بیاورند و چون او به آنان حمله کند همچون دسته‌های ملخ آنان را بپراکند. حسین نه تنها در آن صحرا بلکه در طول تاریخ در برابر ستمگران ایستاد. در آن صحرا در برابر سی هزار نفر بود، اما در تاریخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت. و ظالمین و اهل باطل را چون دسته‌های ملخ پراکنده ساخت. این تصویر روشن می‌سازد که حق پیروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است که غالب خواهد شد. قرآن کریم می‌گوید: «بل یقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق»( بلکه حق را بر سر باطل می زنیم، تا آن را در هم کوبد و باطل نابود شونده است) این منطق قرآن است. ما امروز در این جا، مکان پرتوافشانی، علم، بخشش، فداکاریها، جایی که بر هر سنگ آن اثری و طهارتی و فداکاری و سخاوتی و بخششی می‌بینیم، در هر سنگی تلاشی می‌بینیم، خون دل مهاجری، خون دل مقیمی و احساسات و افکار مبارزان را در این مکانی که برای کشف حقایق و روشن شدن آن بنا گشته است، آشکارا سخن می گوییم تا بر گمراهی و عوام فریبی فائق آییم؛ قصد نابود کردن و خراب کردن نداریم و خواهان فساد نیز نیستیم، قصد ما اصلاح امتمان است، آن هم در حد توانمان. «ألا ترون انّ الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه» بهای آن «لیرغب المؤمن الی لقاء الله محقّاً». بهای آن این است: حضوری مصمم. در خواستی حق جویانه. اهداف چیست؟ بازگرداندن حق شهروندان. آیا شیعیان جز شهروندانی شریف، پاک، باوفا، وطن دوست، مرزدار، مرزبان، پرداخت کننده مالیات، آباد کنندگان مزارع، با فرهنگ، اهل اندیشه و عمل، ادیب، مهاجر و مقیم، کارگر و تاجر، بزرگان و صاحب هر هنر و صنعتی هستند؟ چه کسانی بهترین مردم در این کشورند؟ و لبنان، بهتر و شایسته‌تر برای آنان است و آنان نیز بهتر و شایسته‌تر برای این کشورند. نابودی آن را نمی‌خواهند، پاسداری آن را خواستارند، پاسداری آن از راه عدل و عدالت. «که حکومت با کفر باقی می‌ماند و با ظلم نه.» وقتی می‌گوییم شیعه، نه از این جهت که شیعه هستند. همه انسانها محترمند. تمامی هم میهنان محترمند. ما خواستار حق شیعیان و غیرشیعیان هستیم، خواستار حق هر محرومی و خواستار آبادی همه منطقه‌ها. عاقلانه نیست که یک متر زمین در بیروت قیمتش ده هزار لیره باشد و ده‌ها هزار متر زمین در مکانهای دیگر یک لیره باشد. این امری غیرمعقول است. عاقلانه نیست که در مدت ۴ سال، ۹۴۸ میلیون لیره خرج شود، ولی ۱ قرش آن در مناطق محروم و عقب افتاده هزینه نشود. دفاع از حقوق انسانها، ازجمله اهداف اساسی اباعبدالله الحسین است. ما خواستار حق تمامی شهروندان هستیم. خواستار آبادی مناطق، همه منطقه‌ها. نه فقط جنوب و بقاع و هرمل. حی المسلم و کرنتینا که با دیدنش عرق بر پیشانی می‌نشیند، فقط این و یا آن را نمی‌خواهیم بلکه خواستار آبادی عکار، مناطق جبیل و مناطق جبل لبنان و هر منطقه عقب مانده و رشد نیافته‌ای هستیم که در این سرزمین است. لبنانی متحد و برابر می‌خواهیم که در آن عدل و عدالت حاکم باشد و همه شهروندان را به دیده احترام بنگرند. خصوصیت تاریخی لبنان، هم زیستی بزرگوارانه است، هر آواره‌ای برای خود زندگی آبرومندانه‌ای داشته و هر گروهی کرامت و عزت. وطنمان را بر این اساس بنا می کنیم، براساس برابری، شایستگی و عدالت. آیا معقول است ۱۹ میلیون برای آسفالت جاده‌ها خرج شود، در حالی که یک فلس آن برای جنوب خرج نشود؟ حمایت از جنوب و هموطنان از خواسته‌های ماست. گفته می‌شود لبنان به واسطه دیپلماسی و دوستی‌هایش، سرزمین (خود) را حفظ می‌کند. اما آیا نباید از هم میهن دفاع کرد؟ هم میهن را رها می‌کنید تا ذلیل شود؟ تا بمیرد؟ تا رزق و روزی او بریده شود؟ تا ذلیل و پشیمان و سرشکسته به سوی بیروت و صیدا سرازیر شود. کدام منطقه، در کدام کشور این گونه بی دفاع مانده است؟ ما کرامت همه محرومین راو حق همه محرومین را خواستاریم. آبادانی هر منطقه عقب مانده، حق هر هم وطنی از هر گروه و حزب که باشد؛ کارگر، کشاورز، فرهنگی، دانشجو، معلم، بزرگ، کوچک. هر کسی که محروم باشد، بر ماست که در کنار او باشیم. حتی در قوای سه گانه، سرکشی یک قوه بر دیگری پذیرفته نیست، تجاوز یکی بر دیگری را نمی‌خواهیم. ما خواستار عدالتیم. امام حسین می‌فرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به». ای حسینیان! این مسأله چیزی نیست که من از خودم درآورده باشم. نگویید تو روحانی هستی و این مسائل ربطی به تو ندارد. امیرمومنان علی بن ابی‌طالب می‌فرماید: «همانند چهار پای در بند آفریده نشدم که همه تلاشم برای علف، و گرفتاریش رفت و آمدش است. اگر چنانچه تمامی دغدغه خاطر انسان زندگی، پر کردن شکمش و گرفتاریش باشد، علی این را چهار پا می‌خواند. نه به خدا من هم که فرزند علی هستم، آفریده نشدم تا مثل چهارپایانی باشم که تلاشش برای علف و گرفتاری او، رفت و آمدش باشد. آیا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است، کسی که شب را با شکم سیر صبح کند، در حالیکه همسایه‌اش گرسنه است.» بنابراین می‌گوییم: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است کسی که در بیروت با خیالی آسوده و خشنود بخوابد و همسایه‌اش در جنوب در ترس بسر بَرَد. به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است کسی که سرمست بخوابد و همسایه‌اش غرق غم و اندوه باشد. کسی که زیر سقف می‌خوابد و همسایه‌اش سرپناه ندارد. کسی که با تن درستی بخوابد و همسایه‌اش مریض باشد، کسی که مدرسه دارد و همسایه‌اش مدرسه ندارد. تمامی اینها از لوازم ایمان است. آیا ما شخص خاصی را می‌خواستیم؟ آنگونه که می‌خواهید اشخاص را انتخاب کنید و در آمدها را مصرف کنید ولی حق ملت، حق مظلوم. حق شهروند، حق طوایف، حق گروهها، حق مناطق باید (به صاحبانش) برسد و اگر نرسید این جمله را تکرار کنیم که «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه لیرغب المومن الی لقاء الله محقاً». حسین معتقد است که انسان دربرابر ظلم نمی‌تواند صبر پیشه کند. حسین می‌فرماید: «فوالله لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برماً» عدالت و کرامت سهم همگان است، و شیعه ازجمله آن‌ها است و جنوب جزء‌ آن است و بقاع و هرمل جزء‌ آن است، بزرگ داشتن آنها، کرامت این وطن است. (عدالت) از همه چیز برای شما بهتر است. آیا آنچه را مجله «اکونومیست» نوشت، نخواندید و ترجمه آن را که در روزنامه «النهار» نوشته شد؟ بخوانید آنچه را درباره جنوب و درباره شیعیان نوشته شد. این دیدگاه یک انسان بی‌طرف است. ای مسئولین از روی نرمی و ترحم می‌گویم و از کسی بدمان نمی‌آید، دلسوزی بر آنها (شیعیان) می‌کنیم. چرا که خانه‌هایشان را خراب می‌کنند و وطنشان را ویران. ما در این وطن حق داریم. ما جماعت حسینی هستیم. ما در کاروان حسین می‌رویم. ما انقلابی همراه حسین هستیم. ما تاریخ را آن گونه که حسین می‌خواهد بنا می‌کنیم و آرزومندیم حرف ما فهمیده و هدف ما شناخته شود و چه مکانی بهتر است از مدرسه عاملیه؟ آیا شعار تو بر سر در ورودی، «ذوالفقار» و «لافتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» نیست. علی به دلیل علاقه به خون و خونریزی کسی را نمی‌کشت. او دربرابر مظلوم می‌لرزید و اشک می‌ریخت و دربرابر یتیم صورتش را مقابل آتش تنور می‌گرفت و می‌گفت: «ای ابوتراب بچش (مزه آتش را) این سزای کسی است که ایتام را واگذارد». این علی است که در برابر یتیم می‌لرزد. قرآن کریم می‌فرماید: «أرأیت الذی یکذب بالدین فذلک الذی یدعّ الیتیم و لایحضّ علی طعام مسکین»(آیا آن را که روز جزا را دروغ می شمرد ندیدی، او همانا کسی است که یتیم را به اهانت می راند ومردم را به طعام دادن به بینوا وا نمی دارد.) همانا این راه ماست. ما قائل به این راه هستیم و از خداوند می‌خواهیم که در پیمودن این راه ما را یاری رساند. (برای روشن شدن حادثه کربلا) همه ابعاد آن را توضیح می‌دهیم. تمامی اهداف و پیامدها را ذکر می‌کنیم. آنگونه که حسین انجام داد. امیدواریم که این عاشورای ما و این روزهای ما، روزهای زنده حسینی باشد. این چنین می‌خواست و این چنین سفارش نمود. گریستن و بر پا کردن مجالس کافی نیست. حسین به اینها نیازی ندارد. حسین شهید راه اصلاح است. «انی أرید الاصلاح فی امه جدی ما استطعت» پس اگر در جهت اصلاح امت جدش کوشیدیم، او را یاری رسانده‌ایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهاده‌ایم و یزید را کمک کرده‌ایم. ای برادران! صفوف خود را انتخاب کنید. صف یزید یا صف حسین. به خدا قسم که فکر نمی‌کنم غیر از صف حسین را انتخاب کنید و جز به ندای حسین لبیک گویید (حسینی) که می‌گوید: « هل من ناصر ینصرنا و هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله» السلام علیک یا اباعبدالله الحسین وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقینا و بقی اللیل و النهار. ای کاش با تو بودیم. نمی‌گویم که اکنون با توییم. روزگار فرصت نداد که در کنار تو باشیم و برای تو بمیریم. ولی روزگار ما را از اینکه امروز با اسلام تو باشیم بازنمی دارد. والسلام علیکم * سخنرانی امام موسی صدر در جمع اعضای ارشد جنبش امل به مناسبت عاشورا منبع: ایلنا مترجم: مهدی فرخیان

Friday, September 3, 2010

آزادی مطبوعات، در کلام ِ امام موسی صدر


آزادى ، حقِ روزنامه‏نگار است، كه جامعه‏اش بايد به او پيشكش كند. آزادى خدمتى است به روزنامه‏نگار تا كار خود را به انجام رساند، و خدمتى است به جامعه تا همه چيز را بداند. صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى. آزادى، بر خلاف آنچه مى‏گويند، هرگز محدودشدنى و پايان‏يافتنى نيست. در حقيقت، آزادىِ كامل عينِ حق است. حقى است از جانب خدا كه حدى بر آن نيست.




در پاسداشت آزادی، ادیان در خدمت انسان، ص 25
منبع : وبلاگ جام حکمت



تصاویری از امام موسی صدر در میان مردم محروم لبنان

رويه امام موسی صدر، اخلاق‌مداری بود



امروز به امام موسي صدر نياز داريم؛ چون در واقع به انسان‌هاي اخلاقي نيازمنديم. جامعه‌ي ما به اخلاق‌مداران نياز دارد تا با اخلاق خود در دل مردم و نخبگان نفوذ داشته باشند. 


عضو معاونت پژوهشي موسسه‌ فرهنگي ـ تحقيقاتي امام موسي صدر، گفت: اخلاق‌مداري، انسان‌محوري و تطابق اين دو مقوله با يكديگر توسط امام موسي صدر، ايشان را به جايگاهي رساند كه امروز مي‌بينيم.

به گزارش خبرنگار سياسي خارجي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، مهدي فرخيان طي سخناني در همايش «طلوع ناتمام» كه شب گذشته به مناسبت سي‌وسومين سالگرد ربوده شدن امام موسي صدر در حسينيه ارشاد برگزار شد، تصريح كرد: تاسيس مجلس اعلاي شيعيان لبنان، تاسيس آموزشگاه پرستاري، تاسيس هنرستان صنعتي جبل‌عامل، تاسيس جنبش امل، تاسيس حركه‌المحرومين و ارتقاي سطح اجتماعي شيعيان لبنان از جمله مهم‌ترين دستاوردها و اقدامات امام موسي صدر در فاصله‌ كمتر از 20 سال حضور در لبنان بود.

وي در ادامه به بيان ويژگي‌هاي امام موسي صدر پرداخت و افزود: امام موسي صدر متعلق به خاندان مشهور و اصيلي بود. او با علوم حوزوي و دانشگاهي به طور همزمان آشنايي داشت. نسبت به منطقه و لبنان از شناخت بالايي برخوردار بود و با درك واقعيات و مقتضيات زماني توانسته بود نسبت متوازني ميان سنت و تجدد برقرار كند. از سوي ديگر ضمن تحمل آراي ديگران به انجام كار تشكيلاتي اعتقاد داشت.

اين عضو معاونت پژوهشي موسسه‌ امام موسي صدر، خاطرنشان كرد: او هيچ‌گاه منصب رسمي در دولت لبنان نداشت اما در ميان سران كشورهاي عرب به قدري صاحب نفوذ بود كه اختلافاتي نظير مناقشات سوريه و مصر، اختلافات مقاومت و مصر و اختلافات ميان ياسر عرفات و سوريه با وساطت او حل شد.

فرخيان، اخلاق‌مداري، انسان‌محوري و تعامل اين دو مقوله با يكديگر را سه ضلع يك مثلث در انديشه و رفتار امام موسي صدر برشمرد و ادامه داد: رويه امام موسي صدر از لحظه‌ ورود به لبنان، اخلاق‌مداري بود. اين امر بايد زاييده نوعي نگرش باشد و اين نگرش، همان جايگاه انسان در انديشه‌ امام موسي صدر است. او يك روحاني كاملا انسان‌مدار است، منتهي نبايد او را اومانيست دانست. نگاه او به كرامت انساني است و انسان‌محوري بنيان تمام رفتارهاي اوست.

وي ميثاق جنبش امل را مانيفست تفكر امام موسي صدر دانست و اظهار كرد: امام موسي صدر از جمله نادر افرادي است كه همان‌طور رفتار مي‌كند كه مي‌انديشد.

اين عضو معاونت پژوهشي موسسه امام موسي صدر، گفت: امروز به امام موسي صدر نياز داريم؛ چون در واقع به انسان‌هاي اخلاقي نيازمنديم. جامعه‌ي ما به اخلاق‌مداران نياز دارد تا با اخلاق خود در دل مردم و نخبگان نفوذ داشته باشند.

منبع : ایسنا

Thursday, September 2, 2010

پیام تبریک وقیحانه ی رحیمی به لیبی در سالروز ربوده شدن امام موسی صدر

رحیمی ، معاون اول دولت دهم
معاون اول رئیس‌جمهور در پیامی به نخست وزیر لیبی، روز ملی این کشور را تبریک گفت.


به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی ریاست‌جمهوری، محمدرضا رحیمی معاون اول رئیس‌جمهور در پیامی به نخست وزیر لیبی، با تبریک فرا رسیدن روز ملی این کشور، بهره‌گیری از پیوندهای مشترک دو ملت را برای بسط و تعمیق هرچه بیشتر روابط مورد تاکید قرار داد.
متن پیام محمدرضا رحیمی بدین شرح است: 
بسم الله الرحمن الرحیم 
جناب آقای البغدادی علی المحمودی دبیر کمیته عمومی جماهیری عربی لیبی 
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته 
صمیمانه ترین تبریکات خود را به مناسبت فرا رسیدن روز ملی لیبی ابراز می‌کنم. 
ضمن تاکید بر تعهدات و پیوندهای دینی، فرهنگی و تاریخی میان جمهوری اسلامی ایران و جماهیری عربی مردمی اشتراکی عظمای لیبی، امیدوارم با بهره‌گیری از این پیوندها موجبات بسط و تعمیق هر چه سریع‌تر روابط دو کشور فراهم گردد. 
از خداوند متعال، سلامتی و موفقیت جنابعالی و بهروزی و نیک بختی ملت برادر لیبی را مسالت دارم.
به گزارش خبرآنلاین این پیام در حالی منتشر می شود که انتقاداتی به دولتهای پیشین و دولت نهم و دهم درباره پیگیری موضوع امام موسی صدر مطرح است.



خاتمی نزدیکترین اشخاص به سیره امام موسی صدر است



دکتر سلمان صفوی در گفتگو با شرق  / 



چکیده : باید سانسور بر چیده شود... جامعه چند صدائی به رسمیت شناخته شود.... رسانه‌ها آزاد شوند.... کسی بخاطر اندیشه‌اش زندانی نگردد و از حقوق اجتماعی محروم نشود.... حقوق شهروندی رعایت شود.... حاکمیت نوکری مردم را بکند.... رشوه و فساد و دروغ و تزویر بر چیده شود.... مردم پس از سی سال از انقلاب شاهد جامعه ای مبتنی بر عدالت وقسط و آزادی و معنویت باشند.

روزنامه شرق،علیرضا خامسیان: گفت‌وگو با دکتر سید سلمان صفوی پیرامون سیره و روش امام موسی صدر به این دلیل از اهمیت برخوردار است که وی سال‌ها چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب در لبنان بوده و از نزدیک با شخصیت امام موسی صدر آشنا است.سلمان صفوی که برادر فرمانده سابق سپاه است اکنون در لندن زندگی می‌کند. وی رئیس “مرکز بین المللی مطالعات صلح” و سر‌دبیر “مجله بین المللی دیپلماسی صلح عادلانه” است. صفوی در این مصاحبه می گوید که امام موسی صدر بر اساس فهم عمیق و سلیم از معارف اسلامی سفیر اسلام رحمانی در مقابل اندیشه خشن، بسته و خشک مذهبی بود.
با توجه به وضع اسفبار شیعیان پیش از حضور امام موسی صدر در لبنان، ایشان چند اقدام مهم را در چهار محور، اقتصادی، سیاسی، نظامی و تربیتی در لبنان آغاز کردند. به نظر شما در نگاه ایشان کدام یک از این محورها اولویت بیشتری دارد و در صدر فعالیت‌های اجتماعی ایشان قرار دارد؟
در آن سالها این فقیر از طریق استاد شهید محمد منتظری در پایگاههای فلسطینی درجنوب لبنان حضور داشتم و در بیروت، صور، صیدا، نبطیه و … با برادران فلسطینی و لبنانی از گروههای فلسطینی، لبنانی، سنی، شیعه، دروزی، مسیحی، ناصریست، سوسیالیستها، الفتح ، امل و… گفت‌و گوهای متنوع سیاسی، فرهنگی ونظامی داشتم. آنچه که به وضوح برایم مشخص بود در “هویت چند پارچه لبنان” بدون تاکید بر هویت مذهبی و سیاسی شیعیان امکان دفاع از حقوق آنها وجود نداشت. در آن موقع برخی گروههای فلسطینی مبارز و لبنانی منتقد ایجاد جنبش امل بودند ولی برای دفاع از حقوق شیعیان چاره‌ای بجز تاسیس سازمانی فرهنگی، سیاسی و نظامی مستقلی نبود و ضرورت منطقی ایجاد چنین تشکلی تاکید بر هویت مستقل شیعیان لبنان در “جامعه موزائیکی لبنان” می بود که امام موسی صدر این کار را انجام داد.
با توجه به سیره سیاسی امام موسی صدر می‌توان ”اصل گفت‌وگو“ را ردیابی کرد. جمع ”گفت‌وگو و مقاومت“ را در نگاه امام موسی صدر چگونه ارزیابی می‌کنید؟
امام موسی صدر دانش وسیعی از اسلام اصیل داشتند ایشان فلسفه، عرفان و فقه اسلامی را در سطح عالی می‌دانستند و از جانب دیگر شناخت عینی از مشکلات منطقه و معادلات جهانی و منطقه‌ای داشتند. لذا بر اساس تعالیم اسلامی اولویت اول ما در ارتباط با دیگران گفت‌و‌گو و مفاهمه است و در مقابل دشمن عنود که حاضر به مفهمه و مصالحه نیست و اقدام به تجاوز و تعدی مسلحانه به حقوق مردم می‌کند چاره ای غیر از مقاومت برای یک زندگی و جامعه عزتمند باقی نمی‌ماند و ایشان بر اساس چنین منطقی عمل می‌کردند. امام موسی صدر فرد ماجراجوا و هرج و مرج طلب نبودند بلکه یک مصلح اجتماعی و اصلاح طلب اصیل بودند که بر اساس تعالیم اسلام عزیز و مقتضیات زمان و مکان اندیشه و عمل میکردند به تعبیر دیگر امام موسی صدر”حکیم مجاهد” بود.
با توجه به فضای خاصی که در زمان امام موسی صدر در حوزه‌های علمیه حکمفرما بود و از نگاه برخی حوزویان، بخشی از رفتارهای ایشان مثبت ارزیابی نمی‌شد که از جمله تحصیل در دانشگاه، سخنرانی در کلیسا، برخی دیدارها و گفت‌وگوها با شخصیت‌های فکری، اجتماعی و سیاسی و برخی نظرات و اجتهادات ایشان… و همه اینها در حالی بود که رابطه ایشان با مراجع نجف و قم هیچ‌گاه سرد و قطع نشد و همواره حمایت بسیاری از علما و مراجع طراز اول پشتوانه حرکت‌های اجتماعی ایشان بود. این رفتارهای دوگانه با شخصیت ایشان را چگونه تحلیل می‌‌کنید؟
اساس و جوهره شخصیت برجسته امام موسی صدر حقایق متعالی تشیع اثنی عشری بود. فهم او از مقتضیات زمان و مکان حاصل تحصیلات دانشگاهی و سفرهای بی شمار و گفت‌و‌گوهای متنوع زیاد با اشخاص و احزاب و نهادهای مختلف منطقه‌ای و بین المللی بود. جمع این دو دانش و ضرورت عمل صالح برای تغییر شرایط اجتماعی اسباب اندیشه و رفتار عصری امام موسی صدر بود که هماهنگ با تعالیم اسلام عزیز و نیازهای جامعه لبنان بود. لذا دو گانگی در شحصیت ایشان نبود. در وجود متعالی امام موسی صدر هرچه بود فقط اسلام بود و درد مردم و مسئولیت اجتماعی و روحی مجاهد و آزاده.
نقش امام موسی صدر در احیاء اسلام رحمانی تا چه میزان بود؟
شاکله شخصیت متعالی امام موسی صدر فلسفه و عرفان بود که او را تبیدیل به حکیم قرن بیستمی کرده بود. لذا او مظهر جمع اسم جمال و جلال الهی بود و جمالش بر جلالش غلبه داشت. اسم رحمان صفت امام حضرت حق است و عالم اصیل اسلامی علی العموم حامل رحمانیت حضرت حق می‌باشد. لذا ایشان بر اساس فهم عمیق و سلیم از معارف اسلامی سفیر اسلام رحمانی در مقابل اندیشه خشن، بسته و خشگ مذهبی بود. این نوع فهم از اسلام وحسن اخلاق برجسته ایشان اسباب موفقیتهای ایشان در تبیین تشیع شد.
اولویت اصلی امام موسی صدر مردم بودند یا سیاستمداران، یعنی به عبارت دیگر بستر فعالیت‌های ایشان سیاسی بود یا اجتماعی؟
امام موسی صدر عالمی مصلح، سیاستمدار و مجاهد بود که بنا بر مقتضیات زمان و مکان بر اساس تعالیم اسلامی عمل میکرد. او دل به خدا تسلیم کرده بود و درد مردم را داشت و از پایگاه مردمی با سیاستمداران جهت مصالح ملی و اسلامی حشر و نشر داشتند. لذا بستر فعالیتهای ایشان اجتماعی بود و حتی هدف ایشان نیز ایجاد یک جنبش اجتماعی بود نه آنکه صرف یک جنبش سیاسی. وی در وهله اول یک مصلح اجتماعی بود و بعد بالضروره سیاستمدار نیز شدند.
امام موسی صدر در زمان حضور دو دهه‌ای خودش در لبنان، به چه اقدامی برای شیعیان این منطقه دست زد که در گذشته نبود و امری بدیع به نظر می‌رسید؟
همه کارهایی که ایشان کردند نو بود. اما هویت بخشی به شیعیان، تشکیل مجلس اعلای شیعیان و جنبش امل از کارهای بسیار بدیع و ماندگار ایشان است.
آیا طرحی هم برای نظام سیاسی ایده آل داشتند؟
بله،نظامی سیاسی ایده آل ایشان نظامی بود که در آن به اسم مذهب، ملیت، حزب و طبقه به مردم ظلم و اجحاف نشود. مردم زندگی عزتمندانه‌ای داشته باشند و روشنفکران، هنرمندان و عالمان بتوانند آثار و اندیشه‌های خود را بدون ترس از زندان و داغ و درفش و سانسور و صف طولانی مجوز نشر به جامعه معرفی کنند. و در میدان دیالوگ فهمها و اندیشه‌های مختلف مردم مختار انتخاب راه خود باشند.نه آنکه عده‌ای بخواهند با ضرب وشتم و زندان وتوبیخ مردم را به زور روانه بهشت نمایند. نظام سیاسی ایده‌آل ایشان تظامی رحمانی- معنوی بود که مردم به اختیار خود بر اساس تعالیم و عمل صحیح علما و سیاسیون به سوی جامعه برین توحیدی حرکت می‌کنند.
بعد از امام موسی صدر، آیا نگاه سیاسی ایشان نسبت به شیعیان لبنان ادامه یافت؟
جنبش مقاومت ادامه یافت و به صورت تکامل یافته‌تر در حزب الله تجلی یافت. شیعیان بر اساس سنگ بناهای محکمی که امام موسی صدر با مجاهدت بنا نهاد امروز از وضع عزتمندی در لبنان برخوردارند و مظهر اقتدار و مقاومت اسلامی می‌باشند.البته جنبه‌های فلسفی و دیالوگی ایشان کمتر در لبنان امروز استمرار یافته است.
فکر می کنید در داخل ایران سیره و روش امام موسی صدر از سوی روحانیون دنبال می‌شود و چه توصیه‌ای در این زمینه دارید؟
به نظر من در ایران در وهله اول شهید آیت الله بهشتی نزدیکترین شخصیت به اندیشه و منش امام موسی صدر بود و امروز نیز رئیس جمهور سابق ایران و معمار گفت‌و‌گوی تمدنها حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی نزدیکترین شخصیت به سیره سلیم و متین امام موسی صدر است.
در زمانی که امام موسی صدر این کارهای بدیع و ماندگار و عزت بخش را انجام دادند، یک فرد تنها و بدون حکومت و دولت و منابع مالی عظیم بودند. اما با فکر نو و اسلام رحمانی و فهم عینی از شرایط جهانی و منطقه‌ای و نیازهای انسان و جامعه امروز توانستند جنبشی نوینی را سازماندهی کنند و حیات بخش و عزت بخش شد و تاریخ را در مسیر جدیدی قرار دادند.
شایسته است امروز که ما حکومت، دولت، منابع عظیم مالی، کارشناس و نیروی نظامی قوی داریم بتوانیم اسلام را در اندیشه و عمل به اسلوبی به جامعه، جوانان و جهانیان معرفی کنیم که هر روز سوار شدگان به قطار انقلاب اسلامی بیشتر شوند و نه کمتر. شکاف طبقاتی از میان برود. دایره خودی‌ها وسیع شود نه تنگ. مصالح ملی در تصمیمات حاکم باشد نه منافع گروهی. نقد فرا جناحی باشد نه حزبی. حرمت پیش کسوتان انقلاب رعایت شود. سانسور بر چیده شود. جامعه چند صدائی به رسمیت شناخته شود. رسانه‌ها آزاد شوند. کسی بخاطر اندیشه‌اش زندانی نگردد و از حقوق اجتماعی محروم نشود. حقوق شهروندی رعایت شود. حاکمیت نوکری مردم را بکند. رشوه و فساد و دروغ و تزویر بر چیده شود. و مردم پس از سی سال از انقلاب شاهد جامعه ای مبتنی بر عدالت وقسط و آزادی و معنویت باشند.
امروز دیگر نمی‌شود پس از سی سال از تشکیل حکومت دینی شعار تحویل مردم داد. باید کار خالصانه و علمی برای بهبود شرایط زندگی مردم انجام داد و این مهم نیازمند به کار گیری خرد جمعی، تفکر علمی، واقع بینی، مصالحه اجتماعی و اسلام رحمانی می‌باشد. ملت در وهله اول انتظار دارند که روحانیت پیش قراول اصلاحات فکری، اجتماعی و سیاسی بر اساس تعالیم نجات بخش اسلام ناب محمدی و راه امام خمینی باشند. عقب نشینی، سکوت و گوشه گیری روحانیت از تحولات اجتماعی و راه انقلاب اسلامی به هیچ وجه پذیرفته نیست. و هر کس چنین کند بی شک به بیراهه رفته است. ما در شرایط حساس فعلی نیازمند آن هستیم که با امید و توکل بر خداوند قادر راه آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی را با متانت، صبر و بصیرت محکم و استوار پی گیری کنیم.



Wednesday, September 1, 2010

سخنرانی فرزند امام در لبنان : تنها راه حل، آزادی امام است




(متن سخنراني آقای سيدصدرالدين صدر، فرزند امام موسی صدر در نشست «امام صدر و مقاومت» در صور، ششم شهریور ۱۳۸۹)

برادران و خواهران، فرزندان امام صدر سلام عليكم و رحمت الله

از اينكه از خانواده امام صدر براي سخنراني در اين گردهم‌آيي دعوت كرده‌ايد متشكرم. اميدوارم كه اين نشست فكري كه به بررسي انديشه‌ها و روش و منش امام صدر اختصاص داده شده است با موفقيت انجام شود. علي رغم اهميت موضوع اين نشست اجازه بدهيد عجز خود را از اينكه درباره امري مهم سخن گويم و امر مهمتر را رها كنم. نه به جهت اينكه سخن از امام و مقاومت سخت است، كه او مؤسس اين مقاومت است، و نه به جهت اينكه سخن گفتن در حضور دانشمندان و محققين گرانقدر و فرزندان امام دشوار است كه من در ميان نزديكان امام و دوستداران او هستم، و نه به جهت اينكه سخت گفتن از مقاومت و جامعه مقاوم لازم نيست بلكه بسيار هم مهم است... اما در زمانه‌اي كه امام علي عليه‌السلام آنرا اينگونه توصيف مي‌كند «گويندگان حق اندك و عاملان به حق ذليل» خانواده امام چاره‌اي جز فرياد زدن از درد‍‍‍‍‍ِ ظلمي كه بر سر امام صدر و دو همراهش شيخ محمديعقوب و آقاي عباس بدرالدين آمده و هنوز هم مي‌رود و هنوز هم در بند و محروم از آزادي هستند. همچنين چاره‌اي جز فرياد زدن از احجافي كه در حق قضيه ربودن آنان شده است. اين ظلم را فرزندان اين كشور از همه طوائف مرتكب شدند همچنين همه دولت‌ها در دوره‌هاي مختلف و قوه قضائيه و همه مسئولين حتي پيروان امام صدر از 31 اوت 1978 تا به امروز همين ظلم را روا داشته‌اند. اينها همه و همه قدرت فكر كردن و بيان را از من گرفت.

عزيزان، اين سه بزرگوار افرادي پيش از ده سال لبناني بوده‌اند اما بيش از سي و دو سال است كه در زندان‌هاي قذافي اسير هستند. صداي امام صدر و شيخ محمد يعقوب و عباس بدرالدين را مي‌شنوم كه از پشت ميله‌هاي زندان فرياد مي‌زنند: آيا كسي نيست كه ما را ياري كند؟ آيا كسي نيست كه ما را آزاد كند؟ آيا هيچ مسؤولي سراغ ما را نمي‌گيرد؟
خانواده‌هاي آنان نيز مي‌پرسند آيا اين است وفاداري به ارزش‌هاي انساني؟ به تعاليم الهي، به حق، به عدالت، كجاست آموزه‌هاي امام صدر درباره دفاع از محرومين و مظلومين؟ آيا او به ما نياموخت «آنكه در مقابل حق سكوت مي‌كند شيطاني لال است»

حضار گرامي

بيست و چهار ماه است كه قاضي تحقيق پرونده آقاي سميح الحاج حكم خود را صادر كرده است، حكمي كه به تأييد دادستان وقت‌ آقاي عدنان عضوم و همچنين دادستان فعلي آقاي سعيد ميرزا رسيده است. همچنين قاضي احكام جلب هم در حق متهمان صادر كرد.

چرا هنوز «مجلس عدلي» جلسه محاكمه آنها را تشكيل نداده است؟ چرا هنوز احكام جلب آنها را به اجرا نگذاشته است.

چرا دولت لبنان هنوز تعهد خود را كه در بيانيه وزراي خود درج كرده انجام نداده است؟
خانم‌ها آقايان بار ديگر اعلام مي‌كنم:

۱- امام صدر و دو همراهشان آقاي شيخ محمديعقوب و آقاي عباس بدرالدين هنوز اسير و زنداني قذافي‌اند و قذافي تنها مسئول اين آدم ربايي و زنداني كردن آنها و محروم كردن آنان از آزادي است. او تنها مسؤول دروغ‌ها و گمراه كردن‌ها است.

۲- تنها راه حل اين قضيه، آزادي امام و دو همراه و ياورش هست نه معمايي براي حل داريم و نه مسايل پنهاني براي كشف شدن. و هر گونه صحبت ديگري خطر بزرگي بر سلامتي آنان است و به تبرئه مجرم كمك مي‌كند و حقيقت را پنهان و مسؤوليت را ضايع مي‌كند.
از توجه شما متشكرم. موفق باشيد.

والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته 

چشمانت سبز بودند ...




آل طاها ، کلمه / 
تعارف چرا!؟ سیاست ایرانی ، دین را به کام خیلی ها تلخ کرده است. بدتر از آن این سیاست افسار بریده، صدر و ذیل زندگیمان را آن چنان گرفته است که خودمان را هم فراموش کرده ایم . شما را کاری ندارم . خودم را می گویم . یعنی باید سالروز ناپدید شدن امام موسی صدر باشد تا همین چند کلمه را هم به یادش بگویم ؟! شرمم باد .
از دولت فخیمه توقعی نمی رود که لبخندهایش را با قذافی دیده ایم و دعوت هایش را شنیده ایم . اصلاً بر این دولت حرجی نیست که مدیون اوست به تبریک مضاعف و مفتون اوست به تشابه بسیار.
باز هم انتظاری نیست که مراسمی برایش بگیرد و به یادش بیاورد که این روزها برگزاری مراسماتی از این دست ، از فرط امنیت !! ناممکن شده است . دولت کریمه ، همان به ، که برای ایرانیان خارج نشین مراسم بگذارد و سبوهایش را همان جا بشکند و پیمانه هایش را همان جا بریزد و میلیاردهایش را همان جا خرج کند !
از آن گذشته، مگر همین تاریخ نگار دولت (سید حمید روحانی) نبود که چهل سال پیش در نجف و در منزل حسن روحانی امام موسی صدر را عامل صهیونیست و مزدور آنان خوانده بود؟ و مگر همین عریضه نویس دولت نیست که امروز یاران امام را به همین الفاظ و همین کلام جیره خوار صهیونیست می خواند.
اصلاً اینان را با امام موسی صدر چکار؟ که حکایت اینان با امام، حکایت سرهنگ و فرهنگ است. این معمم های عبوس و این منادیان خشونت و این اسلام سرهنگی کجا و آن روحانی خوش سیما و آن منادی وحدت و آن اسلامی فرهنگی کجا ؟
گله ای اگر هست از کسانی است که دل در گروه امام دارند و به راه امام زنده اند و به اندیشه ای امام آزاداند. میان این همه دل تنگی و اسیر، مبادا اسیر غریبمان را را فراموش کنیم که آزادی ما در بند اندیشه ی اوست.
***
چهل و چهار سال پیش، بیروت، مراسم هفتمین روز شهادت کامل مروه روزنامه نگار لبنانی . « مطبوعات محرابی است برای پرستش خدا و خدمت به انسان ها». سخنرانی این گونه آغاز می شود . سخنران ادامه می دهد :
“… برادران، مطبوعات از مهم ترین میدان های جهادی و از برجسته ترین عوامل تکوین انسان مدنی است. این جایگاه والا وظایفی در قبال جامعه بر عهده اصحاب مطبوعاتی می گذارد، همان طور که وظایفی در قبال اینان بر عهده جامعه می نهد. وظیفه اینان در قبال جامعه جهت دهی، روشنگری و خیرخواهی مخلصانه و بی شائبه است. حق آنان بر جامعه نیز همان برخورداری از آزادی و پشتیبانی و تامین امکاناتی است که او را از فساد و انحراف مصون بدارد.
برادران، آزادی برترین ساز و کار فعال کردن همه توانایی ها و ظرفیت های انسانی است. هیچ کس نمی تواند در جامعه محروم از آزادی خدمت کند، توانایی هایش را پویا و موهبت های الهی را بالنده سازد. آزادی یعنی به رسمیت شناختن کرامت انسان و خوش گمانی نسبت به انسان حال آنکه نبود آزادی یعنی بدگمانی نسبت به انسان و کاستن از کرامت او. کسی می تواند آزادی را محدود کند که به فطرت انسانی کافر باشد.فطرتی که قرآن می فرماید: «فطرت الله التی فطرالناس علیها»
آزادی حق روزنامه نگار است، که جامعه اش باید به او پیشکش کند. آزادی خدمتی است به روزنامه نگار تا کار خود را به انجام رساند و خدمتی است به جامعه تا همه چیز را بداند. صیانت از آزادی ممکن نیست مگر با آزادی….”
سی و چهار سال پیش، چهل روز از درگذشت دکتر شریعتی گذشته است و کمترین مراسمی برای دکتر برگزار نشده است . از طرفی ساواک و از طرفی دیگر روحانیان مخالف با دکتر ، زیر تیر تهمت های مضاعف ، کسی پیش قدم می شود و « پشت دکتر چون کوه می ایستد ». بیروت میزبان چهلم دکتر است و به اعتبار سخنران و صاحب عزا ، اینجا مراسم باشکوهی برقرار است و سخنران با شکوهتر از همه می گوید :
” اگر خیر شیعه‌ را می‌خواستند چرا دکتر شریعتی‌ را کشتند؟ اگر خیر شیعیان‌ و خدمت‌ علمای‌ دین‌ را می‌خواستند چرا طالقانی‌ را زندانی‌ کردند؟ چرا علما و متفکران‌ بزرگ‌ مسلمان‌ را در ایران‌ و به‌ دست‌ ساواک‌ زندانی‌ می‌کنند؟ اطلاعات‌ ایران‌ است‌ که‌ صفوف‌ شیعه‌ را پاره‌پاره‌ می‌کند و مردم‌ را به‌ زندان‌ می‌اندازد و وجود ما را به‌ خطر انداخته‌ است‌. آنها می‌خواهند برای‌ ما خطی‌ انتخاب‌ کنند که‌ ما آن‌ را نمی‌پذیریم‌
ما به‌ هیچ‌ وجه‌ اجازه‌ نخواهیم‌ داد که‌ مردان‌ کوچکی‌ که‌ جز پول‌ فضیلتی‌ و چیزی‌ در اختیار ندارند وارد خانه‌های‌ ما شوند و صفوف‌ مذهبیِ ما را پراکنده‌ کنند و در هر گوشه‌ای‌ رهبری‌ ومحوری‌ بسازند. ما به‌ هیچ‌ وجه‌ این‌ روش‌ را نمی‌پذیریم‌ و با آن‌ مبارزه‌ خواهیم‌ کرد. آنها کسانی‌ هستند که‌ سعی‌ می‌کردند علی‌ و حسین‌ را بکشند و آنها را از حقوق‌ خود محروم‌ کنند. آنها نمی‌خواهند ما در این‌ راه‌ گام‌ زنیم‌ و به‌ این‌ دلیل‌ سعی‌ کردند مردم‌ را گمراه‌ کنند. اگر ما هیچ‌ امتیازی‌ جز ادراک‌ و تشخیص‌ اوضاع‌ روزانة‌ خود، که‌ به‌ نام‌ اجتهاد در تاریخ‌ معروف‌ است‌، نداشتیم‌، کافی‌ بود تا توطئه‌ و سِحر آنها در ما اثر نکند. بنابراین‌، مزدوران‌ خارجی‌، حتی‌ اگر عمامه‌ بر سر داشته‌ باشند، و حتی‌ اگر امام‌ نامیده‌ شوند، باید به‌ جهنم‌ بروند؛ به‌ جهنم‌ فساد و به‌ جهنم‌ پول‌ و به‌ جهنم‌ دشمنان‌ علی‌ و حسین‌. اگر آنان‌ به‌ شیعه‌ علاقه‌مند بودند، روحانیان‌ بزرگ‌ و شخصیتهای‌ مبارز را در زندان‌ نمی‌کشتند، صدها هزار زندانی‌ در زندان‌ نداشتند. ما به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌توانیم‌ این‌ روش‌ را بپذیریم‌.ما دراینجا به‌ دکتر شریعتی‌ احترام‌ می‌گذاریم‌ زیرا دکتر شریعتی‌ یک‌ مبارزِ نمونه‌ و نمایندة‌ یک‌ مبارزة‌ اصیل‌ و عظیم‌ است‌ و به‌ همین‌ علت‌ نیز تسلی‌ می‌یابیم‌ زیرا فکر دکتر شریعتی‌ در بین‌ ما درخشان‌ است‌ و فکر دکتر شریعتی‌ افکارِ مبارزِ جهان‌ را در هر جا که‌ باشند به‌ دور یکدیگر جمع‌ کرده‌ است‌…”
سی و چند سال پیش. لبنان . کلیسای مارمارون در بوشریه را به آتش کشیدهاند و سرقت کرده اند و بر تخته سیاه مدرسه کلیسا، نوشته اند : ” لا اله الا الله” . این حادثه منطقه را متشنج کرده و فضای بسیار مسمومی علیه شیعیان و مسلمانان ایجاد شده است . همان روز ، در گوشه ای دیگر از بوشریه قرار است مسجدی ساخته شود . مسلمانان فراوانی برای کمک به مسجد جمع شده اند . غوغا ی جمعیت با دیدن سخنران آرام می شود و سخنران این گونه آغاز می کند :
“کلیسای مامارون را به آتش کشیده اند . امروز می‌خواهیم پول جمع کنیم، اما هر چه جمع شود برای ساختن این مسجد و کلیسای مارمارون نصف می‌کنیم!”
این سخنرانی ها ، بیشتر از آن است که در این مجال بیایند و این سخنران مشهورتر از آن است که اینجا معرفی شود . نام این سخنرانی ها را هم هر چه می خواهید انتخاب کنید رواداری ؟ تحمل ؟ وحدت ؟ حقوق بشر ؟ آزادی مطبوعات ؟ پلورالیسم ؟ بهترنیست که به اعتبار نام سخنران ، به اعتبار امام موسی صدر ، نامش را اسلام رحمانی بگذاریم. غیر از این است ؟
***
نهم شهریور هشتاد و نه. میان مرور خاطرات و نوشته و سخنرانهایش ، پسرم را صدا می زنم. عکس هایش را یکی یکی نشان می دهم . نمی شناسدش. حق دارد . شروع می کنم به گفتن از او. از زندگی اش از خاطراتی که از او خوانده ام . به ماجرای سیگار کشیدن پسرش و نحوه ی برخورد امام با او که می رسم ، بچه ام کیف می کند. می پرسد اگر روزی شما هم من را در حال سیگار کشیدن ببینید ، همین برخورد را می کنید ؟ یعنی شما هم برایم یک بسته سیگار می خرید ؟ سرم را به نشانه ی مثبت تکان می دهم . آرامش را در صورتش می بینم. ادامه می دهم و باز هم برایش از رفتار امام می گویم. ماجرای آنتیبای بستنی فروش را.  بستنی فروشی مسیحی که کنار بستنی فروشی مسلمان دکان داشت و بستنی فروش مسلمان به مردم می گفت از این نخرید مسیحی است و نجس. آنتیبا نزد امام صدر می رود و می گوید این همسایه مسلمان با تبلیغ علیه من کار مرا کساد کرده و مردم دیگر از من بستنی نمی خرند و امام روزی بعد از نماز جمعه به همراه چند نفر دیگر به دکان بستنی فروشی مسیحی می رود و بستنی می خورد. اینجا که می رسم ، با شوق عجیبی می پرسد : واقعیت داره بابا؟ مشتاقانه جواب می دهم بلی پسرم. افسانه نیست ، خیلی هم دور نیست.  کنجکاوی می کند: الان کجاست ؟ امام را می گویم. برق نگاهش آشناست. تحمل نمی کنم . سرم را پایین می اندازم . ماجرای ربودن امام را تعریف می کنم.
« بالاخره زنده است یا نه ؟» پسرم می پرسد .
« زنده است بابا ، حتماً زنده است». جواب می دهم . مطمئن و محکم . طوری که باورش بشود . طوری که باورم بشود .
باز هم می پرسد: پس چرا کسی سراغش را نمی گیرد ؟ چرا کاری برایش نمی کنید ؟… وای اگر برگردد ! راستی با ماست یا با اونا ؟ ممکنه اینجا هم بگیرنش ؟
کم می آورم . خودم را می زنم به اون راه . عکسش را بهانه می کنم : ببین بابا ، چه خوش تیپ و خوش قیافه اس .چشم هاشو نگاه کن بابا . دخترش جایی برایش نوشته نوشته: چشم هایت سبز بودند. آیا هنوز همان قدر سبزند؟



و امام هنوز زنده است ...ـ


مهرداد شادنیا ، کلمه /
نهم شهریور ۱۳۵۷ … ، ۳۲ سال از ناپدید شدن امام موسی صدر می گذرد.  ۳۲ سال گفتنش آسان است. می دانی فرزندش چگونه می شمارد؟
“روزهای اول فکر می کردیم فقط چیزی به تاخیر افتاده. اول از دفترت و دوستانت در لبنان سراغت را گرفتیم. ما هنوز فرانسه بودیم و تو هم قرار بود بیایی آنجا. چون مامان بستری بود و قرار جراحی داشت. شماره هتلت در لیبی را گرفتیم. به وزارت خارجه تلفن زدیم. کسی جواب درستی نمی‌داد. نمی دانم چرا از سفارت سراغت را نگرفتیم. نمی دانم اگر گرفته بودیم الان فرقی می کرد یا نه. این را می دانم که خیلی جوان و نادان بودم. ۲۲ سالم بود و هیچ وقت فکر نکرده بودم که اگر تو نباشی چه کار باید کرد؟ هیچ وقت فکر نکرده بودم ممکن است از یکی از این سفرهای شرق و غرب که به امید بهبود جهان، رنج رفتنش را می کشی ، برنگردی. تو همیشه آن قدر مطمئن و توانا به نظر می آمدی که کسی خیال نمی کرد روزی بایست برای تو کاری کرد. آنکه همیشه در خطر بود تو بودی و آنکه همیشه کاری می کرد هم تو بودی. تو قرار بود کشته شوی، تو دشمن داشتی، تو خیانت دیده بودی، تو دروغ شنیده بودی، تو تنها بودی، اما آنکه قرار بود بایستد و کم نیاورد هم تو بودی. ما در این بازی نبودیم. تو همیشه بین ما و فاجعه ایستاده بودی. انگار اینها رازهای دردناکی بودند که مال تو بودند و تو برای برملا نکردنشان تعهدی داده بودی.”
فرزندش می شمارد ۱۱۶۸۱ روز ، ۱۱۶۸۲ روز، ۱۱۶۸۳ روز … او روزانه می شمارد … و هنوز پدر نیامده است.
جاده های جنوب لبنان، در پیچ تپه های مشرف به دریا، و یا مشرف به کوه های عامل، تو را به دل روستاهای کوچکی می بَرد که یک سویش مسجد می بینی، و سوی دیگرش کلیسا. مسجد و کلیسایش اما، مجلل نیستند. فقط کمی بزرگتر از خانه ها هستند. اما باید از ماشین پیاده شوی و در روستا قدم بزنی تا بفهمی نانوا مسلمان است و بقال مسیحی. تا ببینی مجسمه ی کوچک مریم را آویخته شده از پنجره ای، در حالی که از پنجره ی همسایه اش صوت قرآن می آید. باید در روستا قدم بزنی تا ببینی عکس های کهنه ی امام موسی صدر را، چه درون قابی آویخته در پشتِ دَخل بقالی، و چه چسبیده بر دیواری در نانوایی. تبنین که جای خودش را دارد. شهریست در دل کوه های عامل، با شهروندان مسیحی و شیعه. و صور، که شهرِ امام بود. شهری که در آن زندگی می کرد، نماز جمعه می خواند. در کلیسایش خطبه می خواند. و فکر و ذکرش محرومان ِ شهر صور بود.
شهر صور زیباست. اما خالی از اوست. … و هنوز موسی صدر نیامده است.
عکس های امام آویخته شده بر اینجا و آنجا کم کم رنگ می بازند. پوسیده می شوند. سالها گذشته است. دیگر نسل جوان، کمتر او را می شناسد. جز نامی، و شنید ِ خاطره ای از زبان ِبزرگترها. اما اندیشه ی امام است که به این شهرها زندگی داده است. آن اندیشه ای که امروز کودکان ِ مسیحی و مسلمان را در مدرسه ها، کنار هم می نشاند. همبازی هم می کند.اندیشه ای که فراتر از یک فرقه ی خاص بود و همه ی مردم لبنان را شامل می شد. اندیشه ای که می گفت : “لبنانِ فردا، سرزمین صلح و فرصت های برابر است. جایی که ارزشها و آزادی ساکن است”ـ
امام را رهبر جنبش محرومان لبنان می خواندند. آنان که به دنبال آبادانی و خلاصی از محرومیت بودند. آنان که قربانی جنگ داخلی بودند. و امام براشان، پیام آور صلح بود و دوستی. رنگارنگ بود چون رنگ های مذاهب در لبنان. مردم لبنان با اندیشه ی او، شب و روز ِ دوران جنگ داخلی را گذرانند. با افزارِ او، صلح طلبان، دست دوستی به سوی جنگ طلبان دراز کردند. با پیام برابری ِ او، به نبرد با نابرابری های قومی مذهبی شتافتند. حال آنکه امام در میانشان نبود … و هنوز امام نیامده است.
“اگر دایی ِ تو در لبنان می بود، من اینطور آواره نمی شدم و به اینجا (فرانسه) نمی آمدم.” این، درد و  دل ِِ امام خمینی با پسر خواهر امام موسی صدر (صادق طباطبایی) است. امام خمینی، تازه به فرانسه آمده بود. چند ماه پیش از آن، زمانی که امام موسی صدر هنوز پل ارتباطی بین جهان عرب بود، به عنوان یک ایرانی، از نفوذش برای سلب حمایت دول عرب از رژیم شاه تلاش می کرد. او به امام خمینی پیام داده بود که شرایط را برای تشرّف ایشان به مکه، و دیدار با برخی از سران کشورهای عرب، مهیا می کند. ایده ی گسترش دامنه ی جنبش انقلابی ایران را در سر می پروراند. و امین ِ امام خمینی بود. … انقلاب ایران پیروز شد. … و هنوز موسی صدر نیامده است.
ایشان روند انقلاب را پیش‌بینی می‌کرد و تحلیل می‌نمود. سپس اضافه کرد که من عازم لیبی هستم و در پی این هستم که این سه جناح، یعنی سوریه، لیبی و مصر را به یکدیگر نزدیک کنم. اعتقاد ایشان این بود که نزدیک شدن این سه کشور، در انقلاب ایران تاثیر دارد – از خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی
در این وانفسای نکبت، ترسم که بیاید، و اصحاب کهف وار، ایران را دیگر گونه ببیند.  دولتیان را چونان قذافی ببیند. شیفتگان خدمت را تشنگان قدرت ببیند. آنان که اندیشه ی او را بر نتافتند و اندیشه اش را ربودند. آنان که تمامیت خواه بودند و امام، سدّ راهشان بود. و آنان که مشتاقانه قذافی را در آغوش می کشند، آن وزیر خارجه و آن رئیس دولت، قذافی را، متهم درجه ی اول ِ ربودن ِ امام موسی صدر را، در آغوش می کشند. می نشینند و از دیپلماسی خارجی و روابط دوجانبه می گویند! چنان که فرزندان امام، و دوستداران او، مات و مبهوت می مانند. نامه ی فرزندان امام موسی صدر را به مراجع خواندم. بیانیه ی دوستدارانش را نیز، که هر دو در اعتراض به تحکیم روابط دولت نهم و دهم با قذافی بود. سفر متکی به لیبی، و شائبه ی معامله بر سر پرونده ی ربوده شدن امام . و این بود شاه بیت آن نامه ها و بیانیه ها:
“بر سر هر کسی که بخواهد چنین معامله ای کند فریاد می زنیم.”
مگر نه این که امام خمینی تا واپسین روزهای حیاتش، پیگیر مساله ی امام موسی صدر بود؟ مگر نه این که در پاسخ به اظهار تمایل قذافی به سفر به ایران، گفته بود :” قذافی به ایران بیاید. اما به همراه موسی صدر بیاید” . بر پیگیری های بی نتیجه ی دولت های پس از امام خمینی هم نقدها وارد است. اما این اصرار بر عدم پیگیری در دولت نهم، برای بسیاری، پذیرفتنی نبود. اما در دولت دهم پذیرفتنی شد! چون از پرده برون افتاد سرّ خدعه ! … قذافیان ِ دولتی ِ  ایران، چرا پیگیر سرنوشت دشمنان ِ فکری خود باشند؟ اندیشه ی امام، در ذهن قذافیان ِ‌ تمامیت خواه راه ندارد … با مخیله ی شان سازگار نیست … با مکتبشان بیگانه است … ازو بدشان می آید! از سخن گفتن ازو بدشان می آید! از یادآوری نامش بیزارند! بیزار! چرا پیگیر سرنوشتش باشند؟ چرا برای خویش ایجاد دردسر کنند؟ قذافیان ِ ایران، با فرزندان بهشتی چه کردند؟ با بیت خمینی چه کردند؟ دیگر فرزندان ِ امام که مظلوم ترند. یاران ِ امام، همه رفتند. مگر که خودش بیاید. کوهی باشد که مظلومان بر آن تکیه کنند. مانند ِ همیشه … و هنوز امام نیامده است.
و هنوز امام نیامده است … اما هنوز امام در دلها زنده است. در دلها تکثیر شده است. و اوست که در دلهای آزادی خواهان ِ دیندار، فریاد آزادی خواهی سر می دهد. دست دوستی دراز می کند. از دین رحمانی سخن می گوید. و از حق محرومان و از دادخواهی ستمدیدگان، از ارزشهای ناب و از آزادی … و هنوز امام موسی صدر زنده است.
صبر تا کی ؟ سکوت تا کجا ؟ ۳۲ سال گذشت … و امام موسی صدر ۸۲ ساله شد … و او می آید .
——–
منبع نقل خاطرات و نامه ها و بیانیه ها :
موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر
http://www.imamsadr.ir/
یاران ِ صدر
http://www.yaranesadr.ir
جنبش وبلاگی صبر ِ صدر
http://imamsadr.blogfa.com

موسای صدر؛ مکتب فراموش شده



فرید مدرسی - جرس /

امام موسی صدر چهره اش آشناست و نامش شهره شهر. در لبنان قدم به قدم تصویرش در خانه، مغازه و خیابان ها دیده می شود و در ایران خیابان ها و مدارس را به نامش لقب داده اند. اما او نیست و همچون خودش، مکتبش فراموش شده است. پس از ربودنش، دیگر راه و روشش یافت نمی شود و رهرویی نیست تا پای در جای پایش بگذارد.

او مکتبی را تاسیسی کرد که توانست از کوچه پس کوچه های قم بگذرد و آن را در خاورمیانه و دنیای معاصر به نمایش بگذارد و کسی توان رد و طرد آن را نیابد. او این مکتب را رسمیت داد و منزلگه تمامی صاحبان قدرت بر او گشوده شد؛ تا لااقل اگر به کلامش عمل نکنند، در ظاهر از پایبندی به آن بگویند. کلام و رفتارش آنچنان منطقی و اخلاقی بود که مخالفانش هم گریزی نداشتند تا آن را در عیان نفی کنند. چراکه مکتب صدر، مکتبی فراتر از خطکشی های مذهبی، سیاسی و جغرافیایی مرسوم بود.

سیدموسی صدر پایش را از جبهه بندی های روز فراتر گذاشته بود و با ادبیاتی سخن می گفت که مقبول دوست و دشمن بود. او وقتی شعائر تشیع را ترویج می کرد، از اصولی یاری می گرفت که مورد تایید نه تنها شیعیان بلکه دیگر فرق باشد؛ البته بدون نفی اصول دیگر. اگر با آرای دیگر عالمان مرزبندی داشت، سعی می کرد جبهه گیری اش را به گونه ای به نمایش بگذارد که مانعی برای اهدافش نشوند.

وقتی از سیاست حرف می زد، آنگونه نظر می داد که مخالفانش هم نمی توانستند بگویند این روش صحیح نیست. بلکه بر اساس ظن و گمان برچسب می زدند که این برچسب ها کارایی نداشت و مقبول افکار عمومی قرار نمی گرفت. البته در مواجهه با سیاستمداران و رهبران سیاسی – مذهبی نیز به دنبال همرنگی مطلق آنان با افکارش نبود و تلاش می کرد از هر کدام بر اساس موقعیتشان یاری بگیرد.

صدر مردم شناس بود و با آنان زندگی کرده بود. از این رو، دغدغه ها و ریزترین رفتارهایشان را می فهمید و نسخه ای می نوشت که قابلیت اجرایی شدن داشته باشد. او دغدغه های روزمره، ارزش های دینی و علایق سیاسی شیعیان لبنان را می شناخت. اگرچه خود فراتر از آنان فکر می کرد، اما بلند بلند آن را فریاد نمی زد. بلکه تا آنجایی سخن می گفت که آنان همراه باشند و اهدافش؛ لااقل به صورت حداقلی عملی شود. البته تمامی این رفتارها در چارچوب اخلاقی اش قرار داشت.

امام موسی صدر برای هر بخش از جامعه حسابی ویژه باز کرده بود و چشم بر هیچ طبقه یا جریانی نمی بست. همه را به کمک می گرفت و هیچ کس را فراموش نمی کرد. او مدیری همه جانبه نگر و رهبری فراجریانی بود. او افکارش را به نخبگان، سیاسیون و مردم تحمیل نمی کرد، بلکه آنچنان آن را عرضه می کرد که آنان پس از اندک زمانی آن را می پذیرفتند و خودشان تشنه آن می شدند.

اینگونه بود که در دو دهه حضور در لبنان، بدون حمایت های قدرتمندان آن روز لبنان، نه تنها خود جایگاه بزرگ یافت، بلکه شیعیان را نیز بر صدر نشاند. از این رو، آنان که در عرصه عمل نتوانستند او را مغلوب کنند و انزوا را به جامعه شیعی لبنان بکشانند، تنها راهکار را حذف فیزیکی یافتند و او را ربودند.

پس از او، دیگران روشی دیگر برگزیدند؛ چه آنهایی که او را دوست می داشتند و چه آنهایی که چشم دیدینش را نداشتند. هر دو جماعت باردیگر مرزها را مستحکم خط کشی کردند و دیوارهای اختلاف را بنا کردند و از هر فکری دژی مستحکم ساختند که گویا حق همین است و بس. مرزبندی های مذهبی همچون گذشته یرافراشته شد، جریان های سیاسی پرنگ شدند و مردم در دسته های کوچک مقابل یکدیگر جبهه گیری کردند. اینگونه بود که دیگر از مکتب موسای صدر خبری نشد.