امروز به ماجرای ربوده شدن و سرنوشت امام موسی صدر می اندیشیدم. به این فکر می کردم که حقیقت کدام است؟ شهادت آقا موسی در همان روزهای نخست اسارت؟ یا اسارت طولانی مدت ایشان و سپس درگذشتن شان؟ یا اینکه ایشان هنوز در جایی اسیر هستند و زنده ؟ حقیقت کدام است؟
ناگهان تعبیری غریب از شهید چمران به یادم آمد. آنرا جستم و متن را یافتم. پاراگرافی از نامه های شهید چمران به صادق طباطبایی بود. شبیه همان تشبیه ای است که میگوید : حسین (ع) زنده ماند و دیگران مردند. یا اینکه زندگان در خواب و خیال غوطه ورند و حقیقت را در نمی یابند. شاید دنبال تشبیه ای بودم که خودم را از فکر کردن به حقیقت معاف گردانم.
آن پاراگراف از نامه های شهید چمران این است :
در کشمکش زندگی، فرصت ندارم فکر کنم چه می گذرد و این خود نعمت بزرگی است و راستی که نمی دانم خدای را چگونه شکر کنم که وقتی و فرصتی برای فکر کردن برای من نگذاشته است، زیرا دردها و غم ها غیر قابل تحمل بود... اما در کوران زندگی و کشمکش های حیات، گویی که خواب و خیال است، گویی که چرخ فلک به سرعت می چرخد و در میان طوفان ها و رعد و برق ها و شلوغی و پلوغی آدمی، مات و مبهوت شده است و نمی داند چه می گذرد و چه می شود و به کجا می رود و سرنوشت، چه تیری به کمان کشیده است.فقط می بینم که تاریخ ها و سرگذشت ها و فراز و نشیب ها می آیند و می روند و ما همه را در خواب و خیال می بینیم... نمی دانم... شاید وقتی از این خواب و خیال برخیزیم که قدم به صحنه مرگ بگذاریم و تازه حقایق را بفهمیم.
سی و پنج سال گذشت و دو سال است دیگر قذافی نیست. و لیبی از شر او خلاص شده است. اما خبری هم از امام موسی صدر نشد.
No comments:
Post a Comment