Wednesday, March 20, 2013

سال نو مبارک




مامان بزرگ دو روز پیش زنگ زد گفت : « پنج شنبه آخر سال رفته بودیم سر خاک بابات، قطعه 24 شهدای بهشت زهرا. دیدم سنگ شسته است و یک دسته گل هم روی سنگ مزاراست.»
البته این تازگی ندارد. بستگان و آشنایان همیشه سر می زنند. شب سال نو که خیلی بیشتر. ما همیشه سر مزار می رویم، قرآن می خوانیم و در دل مان با آن شهید سخن می گوییم. مامان بزرگ اما بلند بلند حرف می زند. افراد حاضر بر مزار را یک یک معرفی می کند. مثلا می گوید «آقا مصطفی پسر برادرت هم آمده» ، و کمی در باب وضعیت تحصیلی آقا مصطفی برای شهید می گوید، و بعدش مثلا به من اشاره می کند و می گوید : « پسرت هم میگه باید یه گلدون جدید بیاریم بذاریم اینجا قشنگتر بشه ... ».  

اما وقتی یاد یکی دوستان مادرم می افتم که همسرش مفقود الاثر بود، و تا همین سه چهار سال پیش، حرف از بازگشت اش می زد، به این فکر می کنم که سال نو برای این همسر شهید و دخترش،   که هم سن و سال من است، ( و پیشتر برای مادر و پدر آن شهید جاوید الاثر که هر دو به رحمت خدا رفته اند)، چقدر سخت است.  حتی جایی برای گریه کردن هم ندارند  ... 


یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

به یاد شهید جاوید الاثر ، فیاضی 

مهدی شادکار
نوروز یکهزار و سیصد و نود و دو خورشیدی

No comments:

Post a Comment